حوصله ندارم انگیزه ندارم

انگیزه ندارم! چه کار انجام بدم تا انگیزه پیدا کنم؟

وای خدا خسته شدم چرا انگیزه ندارم?!

ساعت 8 صبح از خواب بیدار می شوم. میروم لای کتاب را باز می کنم. انگیزه ندارم!

در یخچال را باز می کنم نان نداریم ، می خواهم بروم نان بخرم، اما حوصله ندارم.

دفتر کارم را باز می کنم تا چند جمله ای بنویسم. اما ظاهرا حوصله این را هم ندارم!

میروم سراغ گوشی تا سرچ کنم چرا انگیزه ندارم ، ولی یکدفعه می بینم دوساعت است که در شبکه های اجتماعی می چرخم!

در گوگل سرچ میکنم :(چرا انگیزه ندارم؟) مقاله ای را پیدا می کنم؛ اما باز حوصله خواندنش را ندارم!

آن را ذخیره می کنم تا در آینده بخوانم. تا می آیم صفحه را ببندم ، یک جمله به چشمم می خورد.

اگر موفق نیستی، شاید تلسکوپ را برعکس گرفته ای!

ادامه اش را می خوانم. همه ما فکر می کنیم اول باید انگیزه باشد تا کار را شروع کنیم، اماحقیقت برعکس این است، باید شروع کنیم تا انگیزه پیدا کنیم. ….

برایم جذاب شد به این فکر کردم چرا برای شبکه های اجتماعی حوصله دارم؟! با خودم گفتم چون بدون فکر به پایان شروع می کنم!

بعد از صبحانه دوباره لای کتاب را باز کردم. گفتم چند خط بیشتر نمی خوانم!

چند خط خواندم و کنار گذاشتم. اما انگار کتاب جور دیگر بود. جاذبه داشت! دوباره رفتم سراغش و تا شب کتاب خواندم.

می دانم زیاده روی کردم، اما به این جله یقین پیدا کردم

اول نباید انگیزه باشد تا کاری را شروع کنیم، اول باید شروع کنیم تا انگیزه بیاید!

سالهاست دوست داری قرآن حفظ کنی ولی چون راه سختی هست نرفتی سراغش؟ با روزی یک آیه شروع کن.

سالهاست دوست داری زبان بخونی اما نتونستی؟ باروزی سه لغت حفظ کردن شروع کن.

دوست داری کتاب بخونی یا کتاب بنویسی اما فرصت نکردی؟ با روزی یک صفحه شروع کن.

پرنده به پرنده

باید پرنده به پرنده پیش بروید. «پرنده به پرنده» عنوان یکی از معروف‌ترین کتاب­‌های آموزش نویسندگی است که توسط آن لاموت رمان‌نویس مطرح آمریکایی نوشته شده. لاموت قصۀ پرنده به پرنده را اینگونه تعریف می‌کند:

«سی سال پیش، برادر بزرگ‌تر من، که آن زمان ده ساله بود، می‌کوشید تا گزارشی بنویسد دربارۀ پرنده‌ها. برای تهیۀ این گزارش، فقط سه ماه وقت داشت. از این سه ماه، فقط یک روز باقی‌مانده بود و او هنوز حتی گزارش خود را شروع نکرده بود. یادم می‌آید که با چشمانی اشک‌بار در آشپزخانه نشسته بود. روی میز پر از کاغذ و قلم و کتاب‌هایی بود دربارۀ پرنده‌ها؛ کتاب‌هایی که حتی لای‌شان نیز باز نشده بود. او درمانده بود که چه بکند. پدرم کنار او نشست، دستش را دور گردن برادرم انداخت و به او گفت: «پسرم، پرنده به پرنده، یک به یک. همین.»

پس دیگه نگو حوصله ندارم 🙂

مطالب مرتبط با این نوشته را بخوانید:

تله ای به نام موفقیت | معنی واقعی پیشرفت و موفقیت چیست؟!

رنج تلخ رنج شیرین رنج مقدس! چگونه در مقابل رنج سرسخت شویم؟

عزت نفسم چقدره؟ می خوای بدونی عزت نفست در چه حدیه؟

خوردنی را باید خورد؟! درس سبک زندگی زیبا از صفت لیاقت!

می دونستی باور چقدر قدرت دارد؟ اثبات قدرت باور با پیاز!

تکنیک های کاهش استرس و اضطراب که به راحتی میتواند به شما آرامش دهد!

برچسب ها: بدون برچسب

یک دیدگاه بگذارید

آدرس ایمیل منتشر نمیشود