gj4uzdsarkjp

از کیش تا اروپا

از کیش تا اروپا

از کیش تا اروپا داستان زندگی ماست. داستان انسان هاست. لطفا تا آخر بخوانید.

با شور و شوق وارد حیاط دانشگاه شدند.
باورشان نمیشد پس از اون همه تلاش و خستگی و بیخوابی امروز اینجا باشند در بهترین دانشگاه کشور!
در همان بدو ورود تجمعی نظرشان را جلب کرد. به سوی جمعیت حرکت کردند و نگاهشان به اطلاعیه ای با این مضمون گره خورد.
ریاست محترم دانشگاه قصد دارد دو نفر را به جانشینی خود تعیین کند.
این افراد در بهترین دانشکده اروپا بورسیه می شوند. و باید طی ۱۰ سال ۱۰۰ علم رابیاموزند. سپس به دانشگاه برگشته و به عنوان رئیس دانشگاه این معلومات را به دیگر دانشجویان بیاموزند.
متقاضیان، طی آزمونی از سمت ریاست دانشگاه انتخاب میشوند. جهت ثبت نام در آزمون به واحد اجرای دانشگاه مراجعه کنید.
فکر هر دو در جملات اطلاعیه جا ماند! آنقدرها پخته نبودند که مطمئن باشند از پس این کار برمی آیند. اما دلشان میگفت نترسند و پا پیش بگذارند.
پس به ساختمان اجرایی دانشگاه رفتندو ثبت نام کردند. روز آزمون فرا رسید. هر کس جدا جدا در اتاقی آزمون میداد. سه روز بعد هنگام اعلام نتایج نام امیرعلی و بهار همان دو دانشجوی سال اولیه تازه وارد به عنوان دو برنده این رقابت خوانده شد.
دانشجویان،استادان و نخبگان دانشگاه به نشانه اعتراض سر و صدا کردند. آخر چه توضیحی وجود داشت که دو دانشجوی تازه وارد بتوانند از پس آن مسئولیت سنگین بر بیایند.
رئیس دانشگاه خطاب به معترضین گفت: چند نفر از شما که اعتراض دارید همراه من بیایید تا ثابت کنم فقط همین دو نفر لایق این برد هستند.
چهار نفر به نمایندگی از بقیه همراه رئیس دانشگاه رفتند.
نفر اول نخبه رشته شیمی بود با مدالها و جوایز از کشورهای بزرگ جهان!
رئیس دانشگاه آزمایش شیمی را بازگو کرد و از او خواست آن را انجام دهد.
دانشجو در کمتر از ۱۰ دقیقه آزمایش را با بهترین نتیجه انجام داد و با غرور به رئیس دانشگاه گفت :فکر میکنم بهترین فرد را پیدا کردید!
رئیس دانشگاه گفت:صبر کن
آزمون هنوز به پایان نرسیده سپس به درخواست رئیس دانشگاه گروهی از موسیقی دانان یک موسیقی را نواختند.
رئیس دانشگاه خطاب به دانشجو گفت : میتوانی نتها و صدای این موسیقی را برایم شرح دهی؟
دانشجو حیران ماند و گفت: راستش من در علم شیمی حریفی برای خودم نمیبینم اما حادثه ای هنگام آزمایشی برای من رخ داده و باعث شده تارهای شنواییی من آسیب ببینند. من نمیتونم نتها و صدای موسیقی را به درستی تشخیص بدم.
رئیس دانشگاه گفت :یکی از ان ۱۰۰ علمی که قراره توی اروپا یاد بگیرید موسیقی هست. چطور باید تو رو انتخاب کنم وقتی نمیتونی اون رو تشخیص بدی؟
آیا کسی هست که هنوز اعتراض داشته باشه؟
از میان آن چهار نفر پسری ایستاد و گفت من با تمام نتهای موسیقی آشنا هستم این موسیقی که الان نواخته شد یک موسیقی کلاسیک بود.
آن پسر تمام نتها را به درستی بازگو کرد. رئیس دانشگاه گفت : خوب کار تو عالی بود اما الان ازت میخوام که ذره ای از این غذا بچشی و بگی طعمش چطوره!؟
پسر پریشان شد و گفت: طعم غذا !؟
راستش من مزاجم به هم ریخته و نمیتونم طعم ها را به درستی تشخیص بدم.
رئیس دانشگاه نگاهی کرد و گفت: از صد علمی که قراره یاد بگیری یکی از اون علمها علم آشپزیه وقتی که تو طعم را نمیتونی درست تشخیص بدی چطور باید تو را انتخاب کنم و اونجا بفرستم؟
دیگه کسی جرات اعتراض نکرد رئیس دانشگاه از امیرعلی و بهار خواست که در حضور همه مسابقه را انجام بدند.
امیرعلی و بهار، همه سازهای موسیقی را نام بردند و طعم غذاها را به درستی تشخیص دادند رنگ های نقاشی را از هم جدا کردند و بهترین لباس را دوختند .
دو دانشجوی سال اولی برای یادگیری هر ۱۰۰ رشته آمادگی کامل داشتند.
پس از اتمام مسابقه تمام معترضین از جمله استادان نخبگان دانشجویان دانشگاه برای این دو به نشانه احترام دست زدند.
اما ناگهان از میان جمعیت صدای داد و بیدادی به گوش رسید.
جوانی که باز هم معترض بود و از نتیجه این آزمون راضی نبود.
خطاب به رئیس دانشگاه گفت:چرا دو تا دانشجوی سال اولی باید از پس این مسئولیت بر بیان ولی منی که نخبم را انتخاب نکردی؟
رئیس دانشگاه خطاب به دانشجو گفت: تو اهل تقلبی اگه بری اروپا با تقلب نمره میگیری و میای.
دانشجوی عصبی آنجا را ترک کرد و رفت.
رئیس دانشگاه خطاب به امیرعلی و بهار گفت این دوتا بلیط برای شماست.
راس ساعت ۱۰ شب پرواز دارید.
امیرعلی و بهار به سمت فرودگاه رفتند پس از مسافتی بهترین ماشینی که در فکرشان بود به استقبالشان آمد.
کمی بعد به یک هتل بسیار زیبا رسیدند. به محض ورود یک اتاق به آنها نشان دادند.
در این اتاق بهترین وسایل جدیدترین امکانات انواع لباسهای مارک و گران و بهترین خوراکیها موجود بود.
مسئول هتل خطاب به آن دو گفت تمام این اتاق در اختیار شماست. فقط یادتون باشه ساعت ۷ صبح یه ثبت نام اینترنتی برای دانشگاه باید انجام بدین .
راستی حواستون به اینترنت باشه. بسته اینترنت شما نامحدود نیست. پس درست استفاده کنید که به مشکل بر نخورید.
دانشجوهای تازه وارد هر کدوم به کاری مشغول شدند. امیرعلی کتاب علمی میخوند و بهار آزمایشی را برای آمادگی در دانشگاه انجام میداد.
شب هنگام بود که درب اتاق آنان به صدا درآمد در را که باز کردند با تعجب دانشجوی عصبی امروز را دیدند که به شدت معترض بود.
دانشجو به اونها گفت من فقط اومدم تبریک بگم خدمتتون و با هم یک چای بخوریم.
امیرعلی او را به داخل اتاق دعوت کرد دانشجو خطاب به امیرعلی گفت: راستی سایتی که برای استاد دانشگاه است رو دیدی؟!
امیرعلی گفت: سایت!؟ کدوم سایت من از چیزی خبر ندارم!
دانشجو لپ تاپش را روشن کرد و سایت را بالا آورد. توی اون سایت تمام اساتید دانشگاههای کشور عضو بودند و بهترین علم رو در اختیار دانشجوها قرار میدادند.
دانشجوی عصبانی خطاب به امیرعلی گفت: بهترین کار اینه که توی این سایت بگردید و جواب تمام سوالهاتونو پیدا کنید.
امیرعلی و بهار از شب تا صبح داخل اون سایت چرخ زدند و تمام مطالب علمی اون سایت رو خوندند.
ساعت ۶:۳۰ صبح بود که پیام اخطار اتمام اینترنت روی صفحه مانیتور خودنمایی کرد.
هر دو پریشان و مضطرب شدن و اصلا خاطرشون نبود که ساعت ۷ صبح ثبت نام داشتند.
از طرفی هر چقدر که به تلفن رئیس دانشگاه زنگ میزدن کسی جواب نمیداد.
حدود ساعت ۱۰ و ۱۰ دقیقه صبح بود که با ناامیدی تمام به این فکر میکردند که چرا از لحظه ها و امکاناتشون درست استفاده نکرده بودند.
ناگهان درب اتاق به صدا درآمد.
در را که باز کردن رئیس دانشگاه را پشت در دیدند با شرمندگی تمام ماجرا برای او شرح دادند.
رئیس دانشگاه با تاسف سر تکون داد و گفت:شما مگه متوجه نشدین این دانشجو با شما دشمنی داره؟
از اونجایی که من این احتمال رو میدادم خودم ثبت نامتون رو انجام دادن و اینکه اینجایی هم که الان هستین اروپا نیست کیش هست.
میخواستم ببینم تا چه حد میتونی از امکاناتتون درست استفاده کنید.
سفر اصلی شما امروز بعد از ظهر آغاز میشه امیدوارم اونجا بتونید منو سربلند و روسفید کنید و بهترین استفاده را از امکاناتتون داشته باشید.
امیرعلی و بهار خیلی خوشحال بودند و از رئیس دانشگاه تشکر کردند.
فردا صبح که به محل مورد نظر در اروپا رسیدند.
آنجا باز هم بهترین ماشین به استقبالشان آمد و این بار آنها را به یک خانه لوکس در بهترین منطقه اروپا برد.
در حیات این خانه ۱۰ ماشین لوکس، بهترین بنا و زیباترین وسایل موجود بود.
راهنمای آنها یک کارت بانکی به دستشان داد و گفت هر ماه مبلغ زیادی داخل این کارت واریز میشود.
تا شما بتونین در طول این ۱۰ سال به راحتی و با تمام امکانات ۱۰۰ علم را یاد بگیرید.
۱۰ سال به سرعت برق و باد گذشت.
طی این ۱۰ سال امیرعلی و بهار بهترین امکانات زندگی را داشتند و با پولهایی که هر ماه به حسابشان واریز میشد بهترین طلاها و بهترین شمشها را میخریدند.
شبی از شبها درب خانه آنان به صدا درآمد.
مسئولی که ۱۰ سال پیش این خانه را به آنان واگذار کرده بود پشت در بود و گفت:
طبق زمانبندی ۱۰ سالی که شما در این کشور و در این خانه بورسیه میشدید به پایان رسیده باید هرچه سریع تر این خانه را تخلیه کنید.
امیرعلی گفت همین الان!
فقط باید اجازه بدید وسایل شخصیمون را جمع کنیم.
مسئول گفت: وسایل شخصی!؟
شما چیزی که اینجا داشتید متعلق به این خونه و به این کشور بوده شما حق بردن چیزی از این خونه را ندارید.
امیرعلی بسیار ناراحت شد و خطاب به بهار گفت که دیگه وقتشه که این خونه رو ترک کنیم.
هنگامی که آنان برای رفتن به ایران در فرودگاه منتظر بودند مسئول فرودگاه با بررسی مدارکشان گفت: شما ۱۰ سال مهمان کشور ما بودید لطفا مدارکی که ثابت میکنه شما ۱۰۰ علم را یاد گرفتید به ما نشون بدید.
با نگرانی اما امیرعلی و بهار که سالها در لذتهای دنیا غرق شده بودند و فراموش کرده بودند اصلا برای چه به اروپا سفر کردند؛ نگاهی به هم انداختند و خطاب به مسئول فرودگاه گفتند: اما ما فراموش کردیم این علم را یاد بگیریم و مدرکی نداریم.
مسئول فرودگاه عصبانی شد و گفت : شما ۱۰ سال در کشور ما زندگی کردید با تمام امکانات در صورتی که بتونید این ۱۰۰ علم را یاد بگیرید و الان من اجازه خروج از این کشور را به شما نمیدم!
امیرعلی و بهار گفتند: پس الان تکلیف ما چی میشه؟!
مسئول فرودگاه گفت: یک کمپی این نزدیکی ها هست و دانشجوهایی مثل شما توی اون کمپ زندگی میکنند کسایی که یادشون رفته برای چی به این کشور اومدند و خودشونو توی لذتهای بیخودی غرق کردند.
شما فعال به این مکان میرید تا با سران کشور صحبت بشه و تکلیف شما مشخص شود…..
دانشجو تازه وارد بسیار غمگین و ناراحت شدند از طرفی تمام مال و ثروتی که جمع کرده بودند یک شب از دستشون رفته بود و دیگه نمی تونستن بهش دسترسی داشته باشند. و از طرف دیگه اون ها به خاطر هدف دیگه ای به این کشور اومده بودند الان نه اون هدفشون رو دنبال کردن نه اون مال و ثروتی که جمع کرده بودند رو داشتند.
آیا این داستان {از کیش تا اروپا} برای شما آشنا نیست؟
شاید داستان آدم و حوا …
یا بهتر بگویم این داستان همه مااست!
اگر بخواهیم این قصه را با دنیای واقعی خودمان تطابق دهیم میتوان گفت که:
رئیس دانشگاه در این قصه خدای دنیای واقعی مااست و دو دانشجو نقش آدم و حوا را به عهده داشتند
و دیگر دانشجویان معترض فرشتگانی بودند که سالها به درگاه خداوند راز و نیاز داشته و از اینکه آدم خلیفه روی زمین باشد ناراحت بودند.
اما هنگامی که فهمیدن هر کدام فقط یکی از صفات خداوند را میتوانند در خود جای دهند از اعتراض خود دست کشیدند و همگی به آدم سجده کردند.
برای مثال:
جبرئیل تنها میتواند علم خداوند را داشته باشد و میکائیل تنها صفت رازقیت خداوند، و عزرائیل نیز تنها صفت قابضیت خداوند را دارد.
فرد عصبی داستان نقش شیطانی را داشت که از بهشت به دلیل نافرمانی رانده شد و در پی انتقام آدمی را گول زد.
شیطان خوشحال از رانده شدن آدمی از بهشت خود را پیروز این قصه دانست.
غافل از اینکه آن بهشت تنها برای امتحان آدمی بود و بهشت اصلی جای دیگریست.
اگر بخواهیم کیش را با قصه واقعی خودمان تطبیق دهیم میتوان گفت : کیش همان بهشتی بود که آدم و حوا از آن رانده شدند.

یک مکان برای امتحان و اروپا نیز همان دنیای فانی ماست دنیایی که باید در آن تلاش کنیم و علمهایی را بیاموزیم داستان دو دانشجو یا همان داستان آدم و حوا تنها یک روایت نیست درس زندگی است .
طبق گفته علامه طباطبایی کل قرآن تنها به خاطر توضیح این قصه نازل شده است که: بنده خدا بداند، که بوده است و از کجا آمده و باید به کجا برود.
مولانا شاعر بزرگ ما نیز این قصه را درک کرده و سرودهای زیبا در وصف آن گفته است:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل ز احوال دل خویشتنم
ز کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
پیدا کردن هدف زندگی ما و اینکه بدانیم از کجا آمده ایم و برای چه پا در این دنیای خاکی گذاشته ایم کار سختی نیست. اگر که هدف زندگی خودمان را پیدا نکنیم تمام لحظات عمرمان به بطالت و بیهودگی میگذرد.
برای مثال شخصی که اصلا نمیداند کجا میخواهد برود اگر به یک تاکسی زنگ بزند؛ این تماس گرفتن کاری بیهوده و مسخره است.
اصلا نمیداند مقصد و هدف او چیست و کجاست.

نویسنده صبا فولادی

برگرفته از صحبت های استاد جید خانی

یک دیدگاه بگذارید

آدرس ایمیل منتشر نمیشود